کد مطلب:298663 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:151

خطبه ی آتشین زینب


سخنرانی تاریخی و خطبه ی آتشین و انقلابی زینب (س) را چند تن از مورخین و اهل حدیث مانند طبرسی و صاحب كتاب طراز المذهب و سید در لهوف و دیگران در كتابهای خود نقل كرده اند و ما در اینجا ابتدا متن آن را از روی كتاب احتجاج طبرسی نقل كرده و سپس برای شما ترجمه می كنیم:

حدیث را از شخصی به نام «حذیم» [1] روایت كرده كه گوید: هنگامی كه حضرت علی بن الحسین (ع) را به همراه زنان از كربلا به كوفه آوردند، زنان اهل كوفه (با دیدن


آنها) به شدت می گریستند و گریبانها چاك زده و مردان نیز با آنها گریه می كردند.

زین العابدین (ع) كه بیمار بود در همان حال بیماری با آوازی ضعیف آهسته فرمود:

«ان هولاء یبكون فمن قتلنا غیرهم»؟!

(اینان بر ما می گریند پس چه كسی جز اینها ما را كشت؟)

در این وقت زینب دختر علی بن ابیطالب (ع) به جانب مردم اشاره كرد كه ساكت باشید راوی یعنی همان حذیم گوید:

به خدا سوگند تا به آن روز زنی را به این حیا و عفت و به آن سخنوری و بیان ندیده بودم، چنان بود كه گویا از زبان امیرالمومنین علی (ع) سخن می راند...

زینب در آغاز اشاره به مردم كرد كه ساكت باشید، با همان اشاره ی زینب نفسها در سینه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد، و سپس شروع به سخنرانی كرده چنین گفت:

«الحمدلله و الصلاه علی ابی محمد و آله الطیبین الاخیار، اما بعد یا اهل الكوفه یا اهل الختل و الغدر و الخذل الا فلارقات الدمعه و لاهدات الزفره انما مثلكم كمثل التی نقضت غزلها من بعد قوه انكاثا تتخذون ایمانكم دخلا بینكم هل فیكم الا الصلف و العجب و الشنف و الكذب و ملق الا ماء و غمز الاعداء، او كمرعی علی دمنه او كفضه علی ملحوده، الا بئس ما قدمت لكم انفسكم ان سخط الله علیكم و فی العذاب انتم خالدون.

اتبكون؟ اجل و الله فابكوا فانكم احریا بالبكاء فابكوا كثیرا واضحكوا قلیلا، فقد ابلیتم بعارها و منیتم بشنارها، و لن ترحضوها ابدا و انی ترحضون؟ قتل سلیل خاتم النبوه و معدن الرساله و سید شباب اهل الجنه، و ملاذ حربكم و معاذ حزبكم و مقر سلمكم، و آسی كلمكم و مفزع نازلتكم، و المرجع الیه عند مقاتلتكم، و مدر حججكم و منار محجتكم، بل ساء ما قدمتم لانفسكم و ساء ماتزرون لیوم بعثكم.

فتعسا تعسا و نكسا لقد خاب السعی و تبت الایدی و خسرت الصفقه و بوتم بغضب من الله، و ضربت علیكم الذله و المسكنه.

اتدرون و یلكم ای كبد لمحمد صلی الله علیه و آله فرثتم؟ و ای عهد له


نكثتم؟ و ای كریمه له ابرزتم؟ و ای حرمه له هتكتم؟ و ای دم له سفكتم؟ لقد جئتم شیئا ادا تكاد السماوات یتفطرن منه و تنشق الارض و تخر الجبال هدا، لقد جئتم بها صلعاء عنقاء سوئاء فقما شوهاء خرقاء كطلاع الارض و ملاء السماء.

افعجبتم ان تمطر السماء دما و لعذاب الاخره اخزی و هم لا ینصرون، فلا یستخفنكم المهل فانه عزوجل لا یخفره البدار و لا یخشی علی فوت الثار، كلا ان ربك لنا و لهم لبالمرصاد»

(سپاس و ستایش خاص خداست و درود بر پدرم محمد و بر خاندان پاك و برگزیده اش باد.)

و سپس: ای مردم كوفه! ای مردمان دغل پیشه و فریبكار و بی حمیت و حیله گر! آیا می گریید؟ اشكتان خشك نشود، و ناله هاتان پایان نپذیرد! براستی كه حكایت شما حكایت آن زنی است كه رشته ی خود را پس از اینكه محكم بافته بود (پنبه می كرد و) باز می نمود، شما سوگندهاتان را دستاویز فساد قرار داده اید!

شما چه دارید جز لاف زدن، و فریب دادن، و دشمنی و دروغ! و همچون كنیزان چاپلوس و دشمنان سخن چین!

یا همانند سبزه و گیاهی كه بر فراز سرگین روید، و یا همچون نقره ای كه روی قبر را بدان اندود كرده باشند (ظاهری زیبا و فریبنده و باطنی بد بو و گندیده [2] ).

براستی كه بد توشه ای برای خود پیش فرستادید كه خشم خدا بر شماست و در عذاب جاویدان هستید! آیا می گریید؟ آری بگریید كه به خدا سوگند شایسته ی گریستن هستید، بسیار هم بگریید و اندك بخندید كه ننگ آن گریبانگیر شما شد، و وبال آن شما را در بر گرفت و هرگز لكه ی این ننگ را از دامان خود نتوانید شست!

و چگونه پاك خواهید كرد ننگ كشتن فرزند خاتم پیمبران و معدن رسالت و آقای جوانان بهشت را!

آنكه در جنگ سنگر شما بود و پناه حزب و دسته ی شما! و در هنگام صلب سبب آرامش دلتان، و مرهم زخمتان، و در جنگها مرجع شما، و بیانگر دلیلهای روشن، و


چراغ هدایت شما بود!

براستی كه چقدر بد است آنچه را برای خود از پیش فرستادید و چه بد است بار گناهی را كه برای روز جزا بر دوش خود نهادید!

نابودی بر شما و سرنگونی! كوششتان به نومیدی انجامید، و دستهاتان بریده شد، و سوداگری شما زیان كرد! و خشم خدا بازگشتید، و خواری و بیچارگی را برای خود مسلم و قطعی كردید!

وای بر شما! (هیچ می دانید) چه جگری از رسول خدا پاره كردید؟ و چه پیمان محكمی را شكستید؟ و چه پردگیانی را از او پرده بیرون افكندید؟ و چه حرمتی را از او هتك كردید؟ و چه خونی از او ریختید؟ كار بسیار بزرگ و شگفتی انجام دادید كه نزدیك است آسمانها از هول این كار از هم بشكافد و زمین متلاشی گردد، و كوهها از هم بپاشند!

مصیبتی بس دشوار و بزرگ و بد و كج و پیچیده و شوم كه راه چاره در آن بسته، و در عظمت به پری آسمان و زمین است [3] ، آیا تعجب می كنید اگر آسمان خون ببارد! و براستی كه عذاب آخرت خوار كننده تر خواهد بود و یاری نخواهید شد! و این مهلت و تاخیر در كیفر الهی شما را چیره نكند، كه خدای عزوجل در انتقام عجله نمی كند و ترسی از فوت و از دست رفتن انتقام خون ندارد! و حتما پروردگار در كمینگاه شما است!)

سپس اشعار زیر را خواند:


ماذا تقولون اذ قال النبی لكم

ماذا صنعتم و انتم آخر الامم [4] .


باهل بیتی و اولادی و تكرمتی

منهم اساری و منهم ضر جوا بدم [5] .





ما كان ذاك جزائی اذ نصحت لكم

ان تخلفونی بسوء فی ذوی رحم [6] .


انی لاخشی علیكم ان یحل بكم

مثل العذاب الذی اودی علی ارم [7] .


راوی گوید: زینب دیگر چیزی نگفت و روی خود را از آنها گردانید.

اما مردم با شنیدن این سخنان ملامت انگیز حیرت زده و مبهوت می گریستند و دستهای خود را از حسرت و اندوه به دندان می گزیدند، و متوجه پیرمردی كه در كنار من ایستاده بود شدم و او را دیدم كه می گریست و ریشش از اشك تر شده بود و دستش را به سوی آسمان بلند كرده و می گفت: پدر و مادرم فدای اینها، كه سالخوردگانشان بهترین سالخوردگان و زنانشان بهترین زنان و جوانانشان بهترین جوانان است!

نسل اینها نسلی بزرگوار و دارای فضیلتی عظیم و بزرگ هستند.

و سپس این شعر را نیز خواند:


كهولكم خیر الكهول و نسلكم

اذا عد نسل لا یبور و لا یخزی [8] .


در این وقت حضرت علی بن الحسین (ع) متوجه زینب (ع) شده و فرمود:

«یا عمه اسكتی ففی الباقی من الماضی اعتبار، و انت بحمد الله عالمه غیر معلمه و فهمه غیر مفهمه...»

(عمه جان آرام و خاموش باش كه باقیماندگان باید از گذشتگان پند گیرند، و تو به حمد الله ناخوانده دانا و نیاموخته خردمند هستی...)

در اینجا حدیثی از مسلم جصاص- گچكار- نقل شده كه اساتید فن حدیث در صحت و اعتبار آن تردید كرده اند و خلاصه اش این است كه گوید: پسر زیاد مرا برای مرمت و گچكاری دارالاماره اجیر كرده بود و من مشغول كار بودم كه ناگهان


هیاهویی به گوشم خورد، از شاگرد خود پرسیدم چه خبر است؟ گفت:

مردی خارجی بر یزید خروج كرده و او را كشته اند و اكنون سر او را وارد شهر می كنند و چون نام خارجی را پرسیدم گفت: حسین بن علی است...

دنباله ی این نقل مفصل است كه هر كه خواهد می تواند در كتاب منتهی الامال و ترجمه ی نفس المهموم بخواند و آن قسمت كه مربوط به بانوی ما حضرت زینب است آن است كه گوید: چون زینب چشمش به سر برادر افتاد پیشانی خود را به چوب جلوی محمل زده كه خون از زیر مقنعه ی او جاری شد و با سوز و گداز به سوی آن سر اشاره كرده و این اشعار را خواند:


یا هلالا لما استتم كمالا

غاله خسفه فابدی غروبا [9] .


ما توهمت یا شقیق فوادی

كان هذا مقدرا مكتوبا [10] .


یا اخی فاطم الصغیره كلمها

فقد كاد قلبها ان یذوبا [11] .


یا اخی قلبك الشفیق علینا

ماله قدقسی و صار صلیبا [12] .


یا اخی لو تری علیا لدی الاسر

مع الیتم لا یفیض دمعا سكوبا [13] .


كلما اوجعوه بالضرب نادا

ك بذل یفیض دمعا سكوبا [14] .


یا اخی ضمه الیك و قربه

و سكن فواده المرعوبا [15] .


ما اذل الیتیم حین ینادی

بابیه و لا یراه مجیبا [16] .


و چنانكه گفته شد برخی از اهل حدیث در صحت این روایت تردید كرده اند و بعید دانسته اند زینب (ع) با آن دل محكم و صبر و سكونی كه داشته چنین كاری كرده باشد و چنین سخنانی گفته باشد گذشته از آنكه حدیث مزبور از كتابهای معتبر نیز نقل


نشده است.

و استاد مرحوم شعرانی رضوان الله علیه در این باره گوید: ما همان را گوییم كه در قصه ی طفلان مسلم و عروسی قاسم گفتیم و همه ی كتب قدیمه به ما نرسیده است و قرینه ای بر كذب اینها نداریم، بلی اگر شرط نقل حدیث وجود یقین بود و از كتب معتبره یقین حاصل می شد بایستی به همان اكتفا كنیم، اما هر دو مقدمه ممنوع است. نه یقین شرط است و نه از كتب معتبره ی قدیمه یقین حاصل می شود، بلی ظنی كه از آنها حاصل می شود قویتر از ظن دیگر است.

نگارنده گوید: مرحوم استاد پاسخ اشكال دوم این حدیث را داده ولی از قسمت اول اشكال بحثی به میان نیاورده، و برخی هم برای تصحیح این قسمت، عمل آن بانوی معظمه را معلول عظمت و بزرگی مصیبت دانسته و آن را نظیر رفتار موسی ابن عمران (ع) نسبت به برادرش هارون پس از مراجعت از كوه طور و گرفتن سروریش او از روی غضب، و یا چاك زدن گریبانش در هنگام فوت هارون، و یا چاك زدن حضرت عسكری (ع) گریبان خود را در مرگ برادرش سید محمد... و امثال آنها دانسته و هیچ بعید نشمرده اند، والله العالم.


[1] اين اسم را به دو صورت «حذام» و «حزام» نوشته اند.

[2] به گفته ي آن شاعر:

ظاهرت چون گور كافر پر حلل- باطنت قهر خدا عزوجل

ظاهرت چون بوذر و سلمان بود- باطنت همچون ابوسفيان بود

از برون طعنه زني بر با يزيد- وز درونت ننگ مي دارد يزيد.

[3] مرحوم استاد شعراني رضوان الله عليه پس از ترجمه ي اين قسمت به همان گونه كه در بالاست مي گويد: اين غايت جهد ما است در ترجمه ي اين خطبه ي بليغه و آن كس كه از كلام و مزاياي آن اندكي داند مي داند كه چنين خطبه از زن پرده نشين بلكه از مردان نيز بي نيروي الهي و مدد غيبي متعذر است كه مي تواند بگويد: «و هل فيكم الا الصلف...» تا آخر تام المعني و صحيح اللفظ و موجز و وافي، و اگر بلغاء صفحات پر كنند مانند اين چند كلمه نتوانند خوي مردم را مجسم نشان دهند چنانكه در آيينه، بر فرض آنكه خود فهميده باشند.

[4] چه خواهيد گفت هنگامي كه پيغمبر به شما بگويد اين چه كاري بود كه كرديد با اينكه شا آخرين امتها بوديد؟.

[5] به خاندان و فرزندان و عزيزان من كه برخي به صورت اسيري درآمده و دسته اي به خون آغشته شدند؟.

[6] پاداش من كه خيرخواهي شما را كردم اين نبود كه با خويشان و نزديكانم پس از من اين رفتار ناهنجار را انجام دهيد.

[7] براستي من مي ترسم كه عذابي بر شما نازل گردد مانند همان عذابي كه قوم ارم را هلاك و نابود كرد.

[8] پيران شما بهترين پيران و نسل شما هر گاه نسلي به شما درآيد نابود و خوار نگردد.

[9] اي ماه يك شبه كه هنوز كامل نشده بودي خسوف تو را فراگرفت و از نظر پنهان گشتي!.

[10] اي پاره ي قلب من تصور نمي كردم (چنين پيش آيد) و اين امري مقدر و نوشته شده بود!.

[11] اي برادر با اين فاطمه ي خردسال سخن بگوي كه نزديك است دل او (از غصه) آب شود!.

[12] اي برادر دل تو نسبت به ما مهربان بود چه شده كه اكنون دلت سخت شده و نامهربان گشته اي؟.

[13] اي برادر كاش (فرزندت) علي را هنگام اسيري با يتيمان ديگر مي ديدي كه ياراي حركت نداد؟.

[14] هر گاه او را كتك مي زدند تو را به ياري مي طلبيد و از ديده اشك مي باريد!.

[15] برادر جان! او را در آغوش گرم خود گير و نزديك ببر و قلب وحشت زده اش را آرام كن.

[16] چقدر خوار است يتيمي كه پدرش را بخواند و جوابش را ندهد!.